میدانی...
من دختر ِ خوشبختی هستم که میتوانم کنارت بایستم و همینطور که سرم گرم ِ پوست کندن بادنجان ها برای شام است ، درباره اهمیت ِ سِت شدن ساعت و روسری و ساق دست و بعضا بند کفش ها صحبت کنم و تو هی بخندی و برایم آرزو عاقلی کنی...
تو پدر بی نظیری هستی
بیشتر از آنی که خنده های بلند بلند ِ هرچند دقیقه ام نشان میدهد...
میگن: این همه ساعت میخری که چی بشه دقیقا؟
میگم : هرکدوم رو با روسری خاص خودش میپوشم خو
میگن : اونوقت اون روسریه باید حتما با ساعته سِت باشه دیگه؟
میگم: قطعا ، با ساق دست هم:|
هیچی نمیگن
اینجوری :| میشن و زیر لب دعا میکنند شفا پیدا کنم:دی
+ پ.ن: روزهای خیلی خیلی خیلی شاد ِ شعبان، بهترین خاطرات نوزده سال و نیمگی ام است :)
+
تاریخ سه شنبه 94/3/5ساعت 10:39 عصر نویسنده تسنیم
|
نظر